به رگهاى دل این آدمى گوشتپاره‏اى آویزان است که شگفت‏تر چیز که در اوست آن است ، و آن دل است زیرا که دل را ماده‏ها بود از حکمت و ضدهایى مخالف آن پس اگر در دل امیدى پدید آید ، طمع آن را خوار گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آرد ، حرص آن را تباه سازد ، و اگر نومیدى بر آن دست یابد ، دریغ آن را بکشد ، و اگر خشمش بگیرد بر آشوبد و آرام نپذیرد ، اگر سعادت خرسندى‏اش نصیب شود ، عنان خویشتندارى از دست بدهد ، و اگر ترس به ناگاه او را فرا گیرد ، پرهیزیدن او را مشغول گرداند ، و اگر گشایشى در کارش پدید آید ، غفلت او را برباید ، و اگر مالى به دست آرد ، توانگرى وى را به سرکشى وادارد ، و اگر مصیبتى بدو رسد ناشکیبایى رسوایش کند ، و اگر به درویشى گرفتار شود ، به بلا دچار شود ، و اگر گرسنگى بى طاقتش گرداند ، ناتوانى وى را از پاى بنشاند ، و اگر پر سیر گردد ، پرى شکم زیانش رساند . پس هر تقصیر ، آن را زیان است ، و گذراندن از هر حد موجب تباهى و تاوان . [نهج البلاغه]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
بهشت کوچک
  • کل بازدیدها: 16588 بازدید

  • بازدید امروز: 18 بازدید

  • بازدید دیروز: 0 بازدید
  • پاییز
    صنا ( 86/4/11 ساعت 7:6 ع )

    پاییز
    ای بهار برگ ریز
    پاییز
    ای صدای قلب من
    پاییز
    ای گلشن آشنایی
    سلام ...
    چقدر به تو وابسته ام
    در اولین شب زمستان
    دلم برای تو تنگ می شود
    و گونه هایم
    خیابان نمناک
    یک شب پاییزیست ...

    به یاد دارم
    شبهایی را که تا سحر
    در خیابان های این شهر پاییزی
    در زیر بغض ابرهایت قدم بر میداشتم
    و خاطرات شیرین درد را با تو تکرار می کردم
    و سحرگاه
    رفتگر
    خاطرات را جارو می کرد و به جوی می سپارد ...

    به یاد دارم
    غرش آسمانت را
    در هنگام آشتی دو ابر ...
    پاییز ای کاش میدانستم
    به کجا خواهی رفت
    تا نامه ایی برایت می نوشتم ...

    پاییز آن شب یادت هست ؟
    یادت هست با هم باریدیم ؟
    یادت هست تو بر من فریاد میزدی و من ...
    فقط می باریدم ...
    پاییز
    تو رفتی
    ولی من به پاس آن شب
    هنوز میبارم ..

    پاییز
    بهانه شب های دلتنگی
    پاییز
    پر احساس ترین معشوقه
    پاییز
    آغوش دلهای عاشق



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • در حسرت دیدار تو آواره‏ترینم
    صنا ( 86/4/11 ساعت 6:38 ع )

     

     

    برای گفتن من شعر هم به گل مانده


    نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده


    صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا


     پیش درد عظیم دلم خجل مانده


    از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست گله ای نیست


    گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست


    حوصله ای نیست حوصله ای نیست


    سر گرم  به خود زخم زدن در همه عمرم


    هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست


    دیریست که از خانه خرابان جهانم


     بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست چلچله ای نیست


    در حسرت دیدار تو آواره ترینم


    هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست


    روبروی تو کیم من یه اسیر سر سپرده

     
    چهره ی تکیده ای که تو غبار آینه مرده


      من برای تو چی هستم کوه تنهای تحمل


     بین ما پل عذابه منه خسته پایه ی پل


    ای که نزدیکی مثل من به من اما خیلی دوری


    خوب نگام کن تا ببینی چهره درد و صبوری


    کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم


    از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از تو خستم


    ببین که خستم تنها غرور عصای دستم


    از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم


    نه صبورم و نه عاشق من تجسم عذابم


    تو سراپا بی خیالی من همه تحمل درد


     تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد




  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • بدون عنوان
    صنا ( 86/4/11 ساعت 5:18 ع )



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
    <      1   2   3   4   5      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    بدون شرح
    [عناوین آرشیوشده]

    =============================================================